من تو رو از قطره ی دریا گرفتم
تو رو از عطر خوش گلها گرفتم
درجواب اینهمه اصرارو خواهش
هدیه ای بودی که از خدا گرفتم
زندگي قصه مرد يخ فروشي ست که از او پرسيدند: فروختي؟
گفت : نخريدند.. تمام شد..
صيد افتاده به خونم
تو چه سان ميگذري غافل از اندوه درونم؟
بي من از شهر سفر كردي و رفتي؟
بي من ازكوچه گذر كردي و رفتي؟
قطره اي اشك درخشيد به چشمان سياهم ..
تا خم كوچه به دنبال تو لغزيد نگاهم
تو نديدي نگهت هيچ نيافتاد به راهي كه گذشتي
چون در خانه ببستم دگر از پاي نشستم
گوييا زلزله آمد گوييا خانه فرو ريخت به يكباره سر من
بي تو من در همة شهر غريبم
بي تو كس نشنود از اين دل بشكسته صدايي
برنخيزد دگر از مرغك پربسته نوايي
تو همه بود و نبودي تو همه شعر و سرودي
چه گريزي زبر من؟ كه بميرم ز غم دل
به تو هرگز نستيزم
من و يك لحظه جدايي؟
نتوانم نتوانم
بي تو من زنده نمانم
بي تو من در همة شهر غريبم....
من براي مرگ خود يک بهانه مي خواهم
يک بهانه پوچ عاشقانه مي خواهم
از غمي که مي داني ...
با تو بودنم مرگ است بي تو بودنم هرگز ...
گر بهانه اين باشد ...
من بهانه مي گيرم ...
عاشقانه مي ميرم ...
سهم از عشق تو زخم شاخه ی ياس نيست...
سهم من ، خواب بهاری روی گلبرگ پونه هاست...
كاش مي ديدم چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست.
آه وقتي تو لبخند نگاهت را
مي تاباني
بال مژگان بلندت را
مي خواباني
آه وقتي كه تو چشمانت
آن جام لبالب از جان دارو را
سوي اين تشنه ي جان سوخته مي گرداني
موج موسيقي عشق
از دلم ميگذرد
روح گلرنگ شراب
در تنم مي پيچد
دست ويرانگر شوق
پرپرم مي كند اي غنچه ي رنگين
من در آن لحظه كه چشم تو به من مي نگرد
برگ خشكيده ي ايمان را در
پنجه ي باد
رقص شيطاني خواهش را
در آتش سبز
نور پنهاني بخشش را
در چشمه ي مهر
اهتزاز ابديت را مي بينم
بيش از اين سوي نگاهت نتوانم نگريست
اهتزاز ابديت را ياراي تماشايم نيست
كاش مي گفتي چيست
آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست.
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نيست![]()
بين من و عشق تو ولی فاصله ای نيست![]()
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن![]()
گفتی که نه بايد بروم حوصله ای نيست![]()
گفتی که کمی فکر خودم باشم و ان وقت![]()
به جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نيست![]()
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نيست![]()
چی گذاشتی از خودت تو غیرحرفات
منو عاشق ندونستی امامن واست می مردم
منو از خودت بریدی بعد میگی که نامیدی
تو منو کشتی و رفتی بعد میگی هواتو داشتم
تو منو چیزی ندادی غیر آه و غم و غصه
تو با من یکی نبودی تو ازم خیلیه دوری
تو ازم دریغ می کردی تکیه گاه بودنم رو
تو ازم چیز ی نذاشتی جز یه تن خسته
تو همش فکر فراری فرار از منو سکوتم
فرار از این همه دردی که تو گذاشتی تو وجودم
تو همش تو فکر اینی که یه روز منو به بینی
که چه جور بی تو نشستم میریزم اشکهای خسته ام
نامه ات رو دادی به من
خوند مش یواشکی
خوند مش هزار دفعه
سوزوند مش یواشکی
تا ند ونن این و اون
حرفه عشقمون چیه
ند ونن تو زندگی
خدای عشق من کیه؟
نمی خوام هیچکی بدونه
که دلم کجا اسیره
الهی هیچکی تو رو ازم نگیره
دوست دارم برای من گل بیاری یواشکی
سر تو رو سینه من بزاری یواشکی
من و تو باشیم و تنها یه خدا تو آسمون
که میدونم نمی گه قصه مون و به دیگرون ....
دیدنم که اومدی یواشکی
بگو عاشقم شدی یواشکی
وقتی پیش تو میام یواشکی
می گم ار تو چی می خوام یواشکی
الهی هیچکی تو رو ازم نگیره
دوست دارم خنده کنیم گریه کنیم یواشکی
بگیم ای وای چه کنیم وای چه کنیم یواشکی
تو یه سجاده بیار برای من از گل ناز
دوست دارم پیش تو وایسم به عبادت نماز
نمره ی بیست کلاسو نمی خوام
من فقط واسه چش تو جون می دم
عاشقای بی حواسو نمی خوام
من تو رو می خوام اونارو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
عشق رو نقطه ی جوشو نمی خوام
دوره گرد گل فروشو نمی خوام
اونی که چشاش به رنگ عسله
مجنون خونه به دوشو نمی خوام
من تو رو می خوام اونارو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
من کسی با قد رعنا نمی خوام
چشای درشت و گیرا نمی خوام
دوس دارم قایق سواری رو ، ولی
جز تو از هیچ کسی دریا نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
موهای خیلی پریشون نمی خوام
آدم زیادی مجنون نمی خوام
می دونی چشم منو گرفتی و
جز تو هیچی از خدامون نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
چشم شرقی سیاهو نمی خوام
صورتای مثل ماهو نمی خوام
آخه وقتی تو تو فکر من باشی
حق دارم بگم گناهو نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
حرفای نقره ای رنگ رو نمی خوام
او دو تا چشم قشنگو نمی خوام
حتی اون که بلده شکار کنه
صاحب تیر و تفنگو نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
شعرای ساده و تازه نمی خوام
اونکه می گه اهل سازه نمی خوام
من دلم می خواد تو رو داشته باشم
واسه ی اینم اجازه نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
سفر دور جهانو نمی خوام
رنگای رنگین کمانو نمی خوام
لحظه و ساعت عمر من تویی
تو که نیستی من زمانو نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
فالای جور واجور رو نمی خوام
نامه های راه دور و نمی خوام
واسه چی برم ستاره بچینم
ماه من تویی که نور و نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
آذر و خرداد و تیر نمی خوام
آدمای سر به زیر نمی خوام
من خودم تو چشم تو زندونیم
حق دارم بگم ، اسیرو نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
حرف خیلی عاشقونه نمی خوام
دل رسوا و دیوونه نمی خوام
یا تو ، یا هیچکس دیگه به خدا
خدا هم خودش می دونه ،نمی خوام
خرداد و اردی بهشت و نمی خوام
بی تو من این سرنوشتو نمی خوام
یکی پرسید اگه آخرش نشه
حتی این خیال زشتو نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
بی تو چیزی از این عالم نمی خوام
تو فرشته ای من آدم نمی خوام
می دونی خیلی زیادی واسه من
همیشه عادتمه ،کم نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
من و باش شعر و نوشتم واسه کی
تویی که گفتی شما رو نمی خوام
اینم یه درد مشترک
تو غصه دار من غصه دار
پس واسه چی بیاد بهار
تو بی چراغ من بی چراغ
کی بگیرد از ما سراغ
تو هم غریب منم غریب
عشقا چی بود به جز فریب
تو حادثه من حادثه
پس کی به ابرا برسه
تو بارونی من بارونی
پس کجا رفت مهربونی
من بی پناه تو بی پناه
کافیه امشب نور ماه
من بی وفا تو بی وفا
چی کار کنه با ما خدا
من بی فروغ تو بی فروغ
بازم به هم بگیم دروغ ؟
من بی جواب تو بی جواب
معنیش چیه ! این جز سراب
من تشنگی تو تشنگی
کاش که نمی گذشت بچگی
منم گله تو هم گله
آخر کی داره حوصله
من انتظار تو انتظار
من باریدم تو هم ببار
من چشم خیس تو چشم خیس
برام یه چیزی بنویس
منم زلال تو هم زلال
چی کم داریم ما دو تا بال
من اولی تو اولی
چقدر قشنگ و مخملی
من در به در تو در به در
می یای با هم بریم سفر ؟
من اعتماد تو اعتماد
عشق و چرا دادیم به باد
من دیوونه تو دیوونه
پس کی می گه نمی مونه
من ناامید تو ناامید
از من و تو نبود بعید ؟
تو شبنمی من شبنمی
ما مثل هم شدیم کمی
تو بی صدا من بی صدا
پس چی شد اون همه دعا
تو پر غم من پر غم
جون خودت خسته شدم
تو بی گناه من بی گناه
یعنی همش بود اشتباه ؟
تو خستگی من خستگی
پس چیه معنیش زندگی ؟
تو پر درد من پر درد
پاییز واسه چی می شه زرد ؟
من که رها تو که رها
فقط بگو بریم کجا ؟
من که محال تو که محال
چی بود دوست دارم خیال ؟
تو که بدی من که بدم
ببخش نه بد حرفی زدم
باشه بدم تو که گلی
مهجزه ای تجملی
من ک اسیر تو که اسیر
کی کرده ما رو ناگزیر ؟
من سر حرف تو سر حرف
تقصیر ماست غیبت برف ؟
من بی نشون تو بی نشون
جایی داریم جز آسمون ؟
من پر راز تو پر راز
اما نداریم اعتراض
من پر شور تو پر نور
چرا نریم یه جای دور
من فاجعه تو فاجعه
چیکار کنیم با شایعه
من اتفاق تو اتفاق
به جرم قدری اشتیاق
تو عطر یاس من التماس
راسته که دنیا دست ماس ؟
من اولین تو آخرین
واسه تو بس نیس نازنین ؟
من عابرم تو شاعری
نرو کجا می خوای بری ؟
من یه کتاب تو یه کتاب
کاش نکشیم انقد عذاب
من خاطره تو خاطره
بمون تا یادمون نره
منم که تو تو هم که من
پس زیر وعده هات نزن
من آرزو تو آرزو
پس آرزو کن و بگو
من هر روز را به بهانه ی آمدنت شب می
کنم
تو هميشه به گريه های شبانه من دعوتی!
راس ساعت دلتنگی
فکر من باش که در این گوشه گرفتار توام
گفته بودی که طبیب دل بیمارانی
پس طبیب دل من باش که بیمار توام

چنان دل کندم از این دنیا که شکلم شکل تنهایی است


ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایی است


مرا در اوج می خواهی تماشا کن، تماشا کن

دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن


فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم


دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم


گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم


به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم؟





مضطر و اشفته و پژمان چو ما در همه روي زمين هست؟نيست
در همه و هر كسي مثل ما بي خبر و گوشه نشين هست ؟نيست
همدم ما فقر و مرض نيست؟هست غصه بالاتر از اين هست؟نيست
هيچكسي ملت درمانده را ياور و دلسوز چو من هست؟نيست
بستن حلقوم نويسندگان با روش عدل قرين هست؟نيست
قافله چون بر كف دزدان افتاد قافله سالار غمين هست؟نيست
همچو نقاشان زهر نقشي نگاري ساختم
عشق را بردم ميان مردمان و از اشکشان
در مسير کهکشانها جويباري ساخت


دلمو دادم به تو،تا(ما)بشیدلمو دادم به تو،تا دیگه تنها نباشم
دلمو دادم به تو،چون تو چشات دریارودیدمدلمو دادم به تو،تاهمه وقت یارهمیشگیم باشی
دلمو دادم به تو،چون میدونم تنهام نمی زاری
دلمو دادم به تو،تا احساسم رو گم نکنم
دلمو دادم به تو،تا آرزوهام بشی
دلمو دادم به تو،تایکی بشیم
دلمو دادم به تو،تنها تو
دلمو دادم به تو،
تنها تو...
تو..
همیشه می خواستم بی علامت سوال برایت بنویسم
اما اضطراب تپش های ترانه كه مهلت نمی دهد
دیگر برو عزیز من!
دل نگران نباش
من هم پیش از پریدن پروانه ها نخواهم مرد
قول می دهم فردا
كنارهمین دفتر خیس منتظرت باشم
در هر ساعت از سكوت ترانه كه بیایی
مرا خواهی دید
قول می دهم!

حرمت اعتبار خود را هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن
که ما هر یک یگانه ایم
موجودی بی نظیر و بی تشابه .
و آرمان های خویش را به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن
تنها تو می دانی که "بهترین" در زندگانیت چگونه معنا می شود
از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر
بر آنها چنگ در انداز ، آنچنانکه بر زندگی خویش
که بی حضور آنان ، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد.
با دم زدن در هوای گذشته و نگرانی فرداهای نیامده
زندگی را مگذار که از لابلای انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر شود.
هر روز همان روز را زندگی کن و بدینسان تمامی عمر را به کمال زیسته ای
و هرگز امید را از کف مده آنگاه که چیز دیگری برای دادن در کف داری.
همه چیز در آن لحظه ای به پایان می رسد که قدم های تو باز می ایستد
و هراسی به خود راه مده از پذیرفتن این حقیقت که هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد.
تنها پیوند میان ما خط نازک همین فاصله است
برخیز و بی هراس خطر کن ، در هرفرصتی بیاویز
وهم بدین سان است که به مفهوم "شجاعت" دست خواهی یافت.
آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت
عشق را از زندگی خویش رانده ای
عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری سرشارتر شود
و هرگاه که آن راتنگ در مشت گیری آسانتر از کف رود
پروازش ده تا پایدار بماند
رؤیاهایت را فرومگذار که بی آنان زندگانی را امیدی نیست
و بی امید زندگی را آهنگی نباشد
از روزهایت شتابان گذر مکن
که در التهاب این شتاب نه تنها نقطه ی سرآغاز خویش
که حتی سرمنزل مقصود را گم کنی
زندگی مسابقه نیست ، زندگی یک سفر است
و تو آن مسافری باش که در هرگامش
ترنم خوش لحظه ها جاری است.
"نانسی سیمس"
را با دوری و جدایی تعمید دادم ،تعمیدی از جنس اتش.....خمیدگی قامت قلبم را با انگشتانم موزونی
دگر داده بودم اما تعمید ناخواسته،نقشی کبود بر قلب تکیده ام بست و چه عصیانگر و بیرحم.....
ملامتها در ایستایی بر باورهایم کشیدم ،ذوب شدم ،چکیدم و عاقبت زخم خورده از تحمیل....اما بانی
همان خصمی بود که تعمید را بر وجودم نشاند.بانی تعمید را جای تردید است که رهایی باشد از ضجه
های درونم،از قلبی شکسته و سوخته و عاشقم و سر گردانیهای گاه و بیگاهم در کوچه پس کوچه های
اشتیاق و خاطرات...........زانوانم را گرد کردم بر زمین نا خواسته ام،نشسته ام،گویی اتشی در اعماق
زمین نهفته است،دیدگانم را بر هم مینهم :""پروردگارا مرا به عرش ببر به ا وج خواستن و توانستن ""....
باد میوزد: ""مرا با خود ببر به سرای محبوبم،تمنا می کنم....""
بودن را بار دیگر در نبودن تجربه میکنم،خاکسترم را باد بی تردید خواهد برد بر دستان به انتظار نشسته اش
و باور خواهد کرد که من باز خواهم گشت و چون کاوه اهنگر وجود چرمین و صبورم را بر عرش علم میکنم
تا که خصم بداند خصومت ملک ابلیس است و بس... .قدیس!!!!طهارت باورهایم را میخواهم،تعمیدی دوباره
میخواهم،تعمید رسیدن،از میان بردن مرزها و بایدها و یافتن اغوش محبوبم و ارامش ابدی از غریبه ای که
وجود غریبم را مملو از بودن کرد،عبادت را از ان روز به بعد یافتم....
دلدارم،باورهایت را به خاطر بسپار و من را نیز در اوج......باز خواهم گشت طهارت دهنده روح و جانم............

فاصله ی من تا خورشید خیلی زیاده...
فاصله ی من تا ماه خیلی زیاده...
اما با این فاصله میتونم اونارو ببینم.....
فاصله من با تو خیلی کمه ...
اما هرگز نمیتونم ببینمت.....
بر زندگیم نقش غم و خاطره زد
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
فقط یکبار به شیشه ی پنجره زد


سلطان سرزمين پهناور دل کوچکم !