باز هم امدم،بار دیگر لبه تاریکی زمین را بوسیدم،تلخی را چشیدم و دیدگان عریان و حسرت دیده ام

را با دوری و جدایی تعمید دادم ،تعمیدی از جنس اتش.....خمیدگی قامت قلبم را با انگشتانم موزونی

دگر داده بودم اما تعمید ناخواسته،نقشی کبود بر قلب تکیده ام بست و چه عصیانگر و بیرحم.....

ملامتها در ایستایی بر باورهایم کشیدم ،ذوب شدم ،چکیدم و عاقبت زخم خورده از تحمیل....اما بانی

همان خصمی بود که تعمید را بر وجودم نشاند.بانی تعمید را جای تردید است که رهایی باشد از ضجه

های درونم،از قلبی شکسته و سوخته و عاشقم و سر گردانیهای گاه و بیگاهم در کوچه پس کوچه های

اشتیاق و خاطرات...........زانوانم را گرد کردم بر زمین نا خواسته ام،نشسته ام،گویی اتشی در اعماق

 زمین نهفته است،دیدگانم را بر هم مینهم :""پروردگارا مرا به عرش ببر به ا وج خواستن و توانستن ""....

باد میوزد: ""مرا با خود ببر به سرای محبوبم،تمنا می کنم....""

بودن را بار دیگر در نبودن تجربه میکنم،خاکسترم را باد بی تردید خواهد برد بر دستان به انتظار نشسته اش

و باور خواهد کرد که من باز خواهم گشت و چون کاوه اهنگر وجود چرمین و صبورم را بر عرش علم میکنم

تا که خصم بداند خصومت ملک ابلیس است و بس... .قدیس!!!!طهارت باورهایم را میخواهم،تعمیدی دوباره

میخواهم،تعمید رسیدن،از میان بردن مرزها و بایدها و یافتن اغوش محبوبم و ارامش ابدی از غریبه ای که

وجود غریبم را مملو از بودن کرد،عبادت را از ان روز به بعد یافتم....

دلدارم،باورهایت را به خاطر بسپار و من را نیز در اوج......باز خواهم گشت طهارت دهنده روح و جانم............

 HyperText Transfer Protocol