درد عشق
درد عشقی کشیدم که مپرس زهرهجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان واخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس
انچنان در هوای خواک درش میرود اب دیده ام که مپرس
من به گوش خود ازدهانش دوش سخنانی شنیده ام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگو لب لعلی گزیده ام که مپرس
بی تو در کلبه ی گدایی خویش رنجهایی کشیده ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده ام که مپرس
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۸۸ ساعت 4:4 توسط mahak
|
سلطان سرزمين پهناور دل کوچکم !